پیروزی

غرور یک ملت بر بازوان یک مرد. حالمان به هم می خورد از لوث شدن موضوع از اینکه از این بازار هر کس متاع خویش می برد و بر طبل خود می کوبد. آنچنان به عرش می برمیش که دستمان هم دیگر به او نرسد. زیر لب غر غر میکنیم از این همه فریب. امّا خودمان را فریب ندهیم اصل را فدای فرع نکنیم. خودش را ببینیم. اعتقادش را ببینیم. خلوصش را ببینیم. آن را مال خود کنیم تا آن وقت مستی پیروزی یک هموطن را مزمزه کنیم. آنان کار خود می کنند ما نیز حظ خود بریم.

شاخه بادام

آقای مدیر وبلاگ آقا ابراهیم آقا نگرششون اینه که وبلاگ به سمت و سوی عرفانی شدن و نوشتن نبشته های فلسفی عمرانی فرهنگی پیش بره. واسه همین در این راستا من می خوام با یه پست عرفانی شروع کنم. شاید که همگی روح زندگی رو با این نوشته بیشتر بشناسیم. اسم این اثر شاخه بادام هست از لامارتین. (شرمنده از اینکه این بار کپی پیستش زیاده. اما در کل به خوندنش می ارزه!)


این شاخة سبز بادام که پای تا سر در پیراهنی از شکوفة سپید پنهان شده چه زیباست و چه عطر دل انگیزی دارد ! ولی آیا پایان عمر او نیز چنین خواهد بود ؟

ای گل زیبا ، چقدر ماجرای زندگانی ما به تو شبیه است. گل زندگی ما نیز چون تو روزی سر از خاک به در می کند و روزی به آرامی گلبرگ های آن می شکفد ، روزی بر اطراف خویش عطر افشانی می کند و روزی نیز پیش از آنکه موسم تابستان فرا رسد می پژمرد و باز در دل خاک تیره مکان می گیرد !

اکنون که این شکوفة خوش آب و رنگ چنین نا پایدار است ، بیا تا فرصتی باقی است دست از آن برنداریم و از عطر دل آویزش مشام جان را لذت بخشیم ، از درون گلبرگ های خندان آن شیرة روح پرورش را بمکیم و پیش از آنکه باد صبا بوی جان فزایش را به غارت برد و چهرة دلربایش را آسیب رساند از آن تمتعی بر گیریم.

گوش فرا دار تا بشنوی که هر گلی که دستخوش این تندباد یغما گر می شود پیش از آنکه قدم در وادی نیستی گذارد ، چه می گوید :
« بکوشید تا این چند روزة عمر را با شادمانی به سر برید ، زیرا دیری نخواهد گذشت که دوران شوم پیری فرا خواهد رسید و خاک تیره برای همیشه شما را در دل خویش مکان خواهد داد ! »
اکنون که مقدر است این شکوفه های زیبا روزی نابود گردند ، پس هر چه زودتر بپژمرند و در خاک فرو روند ! اکنون که بنا است این گل های محبوب زمانی به وادی نیستی رهسپار شوند ، پس همین امروز رخت از جهان بربندند و نام عشق را با خود از روی زمین بردارند !

غیر انتفاعی1

زمانی که من کلاس پنجم بودم و می خواستم به ر اهنمایی برم به علت پاره ای مسایل فیزیولوژیکی نه در مدرسه تیز هوشان قبول شدم ونه در نمونه به همین جهت والدین محترم تصمیم گرفتند که بنده را در مدرسه "غیر انتفاعی" ثبت نام کنند.شهریه مدرسه در آن موقع 20 هزار تومان(ه ت) وجه رایج جمهوری اسلامی بود که در چهار قسط 5 هزار تومانی با کلی منت پرداخت شد.
اما چند شب پیش به یک مهمانی رفتم که چند تا بچه هم آنجا بودند.2 تا دختر دبستانی و 2 تا پسر راهنمایی.نکته جالب این بود که پسرا رفتن تو اتاق و نشستن پشت کامپیوتر و تا وقتی که من اونجا بودم یه ریز صدای مسلسل،توپ تانک فشفشه.....ازتو اتاقشون می آمد.دخترها هم توی حال مشغول بازی باPlaysatation2 شدند ولحظه ای(جز برای قضای حاجت) از جلوی تلوزیون جم نخوردن.دیگه از عروسک بازی،ماشین بازی،تفنگ بازی، خاله بازی ، تیله بازی و گل بازی خبری نبود.
و اما نکته جالت تر در رابطه این بچه ها ، مدرسه هاشون بود. برا ی یه فسقلی اول دبستان شهریه ثابت :750 ه ت ،ناهار:180 ه ت،کلاس زبان 120 ه ت و سرویس 180 ه ت که سر جمع می کنه یک میلیون ودویست و سی هزار تومان پرداخت شده بود.فقط سی محض اطلاعتون بگم که در کشور هلند شهریه یک دانشجوی هلندی مبلغ 1100 یورو در سال می باشد!!

برف

آسمان آخر هفته بد جور اخم کرده بود. اولین برف تهران بارید. تقریبا بیشتر بزرگراهها لغزنده و پر برف بود. ماشین روی سطح کاملا صاف و آینه گونی حرکت می کرد یا به عبارتی لیز می خورد. تجربه جالبی بود. در این عصبیت ترافیک و بازی مداوم با فرمان بعضی ماشینها را کنار پارک کرده اند و چه بی خیال برف بازی می کنند. پس بی خیال حالا که گیر افتاده ای  هر چقدر هم جدی باشد باز هم می شود که بازی کرد.