از آخرین باری که وبلاگمون به روز شده زمان زیادی می گذره. هر کدوم از PE ها تو یه نقطه ای از این دنیا مشغول زندگی خودشون بودن. اینقدر مشغول که باعث شدیم حق این طفلک ادا نشه و مدت زیادی بی سرپرست بمونه. اولین انتقادم خودم نسبت به خودم دارم و مطمئن باشین تو کارنامه آخر سالم لحاظش می کنم.
گاهی اوقات به این خارجیها حسودیم می شه. از کوچیک ترین چیزی یه چیز بزرگ می سازن و میوفتن به جون سرویسهای اینترنتی. (هیچ منظور خاصی نداشتم منحرف نشین). با دیدن این افراد با خودم گفتم چرا ما نه!!!! فقط یکم پشتکار لازم داریم که اونهم داریم. (قبول دارم خالی بستم)
روی یه دیواری یه جمله قصار از یکی از اصاغر بزرگ اقای Benjamin Disraeli نوشته بود که می گه:
The secret of success is consistency of purpose
بیایم ما هم از این جمله پند بگیریم و پلی بسازیم و
دست به دست هم بدیم به مهر
وبلاگ خویش کنیم آباد
امیدوارم این پیشنهادم مثه قبل مورد بی مهری دوستان واقع نشه.
جناب آقای دکتر حقیقت!!
انتخاب بجا و شایسته جنابعالی را جهت عهده دار شدن سمت معاونت امور نفت مدیریت نظارت بر تولید تبریک عرض نموده وموفقیت جنابعالی را در انجام وظایف و ایفاء مسئولیت از خداوند متعال مسئلت داریم.
از طرف اهالی اتاق 619
آدم انسانهای بزرگی رو تو زندگیش می بینه که واقعا شرمنده می شه از خودشو و از کشورش و از هر چی که تا حالا بوده. همش بلدیم غر بزنیم و تقصیرامونو گردن این و اون بندازیم بلدیم بگیم اگه شرایطش بود فلان کار رو می کردیم و یا اینکه اگه فلان کس الان به جایی رسیده بخاطر امکاناتش بوده. اما خودمون اگه اون تو اون محیط می بودیم هیچی نمی شدیم . اتفاقی این وبلاگ رو دیدم.
http://dayyertashbad.blogfa.com
وبلاگ یه سرباز معلمه تو یه روستای کوچیک با 4 تا دانش آموز. فقط می گم برین بخونیمش تا دیگه غر نزنیم و تنبلیمونو با کمبود امکانات لاپوشی نکنیم.
اون قدیما نزدیک عید که می شد از هر جایی که رد می شدم بوی عید رو با تمام زیباییهاش حس می کردم. تنگ های ماهی قرمز، جنب و جوش مردم واسه خرید عید، سبز شدن دوباره زمین همه و همه حس خیلی خوبی بهم می داد. تعطیلی مدرسه ها و حساب اینکه یه مدت طولانی لازم نیست بریم مدرسه بیشتر خوشحالم می کرد هر چند همیشه چند روز از این تعطیلیها اختصاص پیدا می کرد به کمک به مامان واسه تمییزکاری کلی خونه. بعضی از سالها کل فامیل دور هم جمع می شدن واسه درست کردن شیرینی عید. من تو اون عوالم بچگی خیلی از این کار خوشم می اومد و یه گوشه می نشستم و نگاه می کردم که چه جوری شیرینی درست می کنن. چه دوران خوبی بود: لحظات نزدیک سال تحویل، در کنار خونواده بودن ، دعا و نیایشها و چیزهایی که از خدا می خواستم،. بعد سال تحویل می رفتیم خونه مادربزرگ ها. خدا رحمت کنه مادربزرگ مادریم رو. یه اسکناس کوچیک بهمون می داد می گفت ته کیسه هست، سعی کنین آخراز همه خرجش کنین. دیگه اون زیبایی به اون شکل وجود ندارن. هر چی که بزرگتر شدم کمتر به نوروز توجه کردم و جاش چیزای بیخود جایگزین شد.
یه نوروز دیگه هم داره می آد. خوش به حال اونایی که هنوزم می تونن اون قدیما رو زنده نگه دارن.
فرا رسیدن سال جدید رو به همه تبریک می گم و از صمیم قلب واسه همه آرزوی سلامتی می کنم. اگه کسی از من دلخوری چیزی داره ایشالا که تا آخر سال باشه و به بزرگواری خودش ببخشه. http://www.esnips.com/doc/9bbad52b-983f-43dd-bf7b-d6a25f9ab0d1/farhad
آهنگ بوی عید از فرهاد رو هم به عنوان عیدی از طرف من گوش کنین.
تو آخر هفته بالاخره تونستم فیلم سنتوری رو در یک اقدام متهورانه طی دو قسمت دانلود کنم و ببینم. راستش شاید درست نباشه در مورد فیلمی که هنوز پولشو ندادم نظر بدم واسه همین ابی جان منو از این عذاب وجدان در بیار و پولشو بریز به حساب بعدن حساب می کنیم
اگه از من بپرسین می گم این فیلم به قول ما شمالیها ترشی هفتابیجار بود. من آخر این فیلم نفهمیدم که نکته اصلی این فیلم چی بود. خیلی جاهاش خیلی از واقعیت های جامعه دور بود که من به خودم می گفتم ااااا (با کسره بخونین) مگه همچین چیزی هم ممکنه. صحنه های از فیلم مثه سنتور نوازی تو مراسم عروسی با اون گروه جاز خفن (هر چند ایده جالبی واسه امتحان کردنه ! باید برنامه بعدی گروه گلهای خاردار روطوری تنظیم شه که از این ایده هم استفاده بشه) مراسم عقدشون و غفلت خونواده علی ازش تا لحظه آخر به نظر می رسه زیاد با جامعه ما منطبق نیست. حالا اگه آخرش می مرد بهتر بود تا اینکه دوباره نجات پیدا می کرد. اون سیاوش قمیشی نما هم بهترلوله ای که توش می خوند رو ازش می گرفتن فکر می کنیم اینطوری صداش خیلی بهتر می شد.
خلاصه برخلاف نظر دوستان ادیب و دانشمندم باید بگم که این فیلم صرفا به گیشه فکر می کرد (می دونم خیلی جمله کلیشه ای بود) و اصلا نباید با کارای دیگه مهرجویی و حتی نمونه های خارجی مقایسش کنیم.
نکته اول٬ بچه های گیوه چی در یک اقدام بی سابقه شروع کردن در مورد یه موضوع روز دنیا قلم فرسایی کردن. بنده هم به عنوان کوچکترین عضو این مجموعه وظیفه دونستم که اندکی در این باب بنویسم. این موضوع داغ چیزی نبود جز فیلم سنتوری که من پیشتر که اسمشو میشنیدم یاد علیرضا می افتادم که پشت سنتورش نشسته و داره آهنگی از سیما بینا رو می زنه. تنها دیدی که فعلا از این فیلم دارم نقد علیرضاست و باز شدن فلکه های آب به زانو رسیده روحی و علی بر روی نقد این فیلم. حالا واسه خودم برنامه ریزی کردم که آخر هفته از طریق کاملا غیرشرعی این فیلم رو دانلود کنم و بعدها بصورت شرعی پولش رو بگم که صرافی ابی به حساب واریز کنه. اما فکر کنم کلا این فیلم افسرده کننده باشه.
نکته دوم این که آقا فقط پروازهای ایران نیست که تاخیر داره. همه جا اینطوری. آخر هفته قبلی بنده بجای اینکه ساعت ۸ سوار هواپیما شم ساعت ۱۱ سوار شدم و دوباره به قانون مورفی ایمان آوردم. همه چی با هم تموم شد. باطری لپتاپم و باطری موبایلم در حال اتمام بود و من تو اون سه ساعت بیکاری مجبور شدم که برم یه کتاب بخرم تا حوصلم سر نره.
و نکته آخر هم اینکه خدا نصیب گرگ بیابون نکنه که سره یه کلاسی بری که مجبور باشی ترکش نکنی و زبان استاد رو هم نفهمی اونم به مدت ۶ ساعت و درسشم درباره کمکهای اولیه باشه.
خروش قبلا یه خبری داد از اینکه دیگه تو دانشگاه های هلند به ایرونی جماعت پذیرش تحصیلی نمی دن و امروز هم یه خبر دیگه خوندم که یکی از استادهای ایرونی دانشگاه اترخت (درستش اوترخت بر وزن آلستیوبیلیفت ) به این کار اعتراض کرده. حالا نمی دونم آقای بیداد هم در این زمینه فعال هست یا نه.
تا چند روز پیش نمی دونستم که این پنجشنبه و جمعه تاسوعا و عاشوراست. همش تو ذهنم این بود که محرم نزدیک عید باید باشه. از شانس بد بچه ها هم که این تعطیلات افتاده تو تعطیلات. از یه لحاظ هم خوبه که دیگه نمی خواد بچه ها واسه تورج بستنی بخرن واسه گرفتن مرخصی.
سه شنبه هفته دیگه یک امتحان خیلی دشوار سخت مشکل با مرارت همراه با تعب به سگ زده دارم که هر فصلشو که می خونم فصل قبلیش یادم میره. یاد جمله قصار فیلسوف معاصر می افتم که می گفت دانشمند شدن چقدر سخته !!!!
کتاب بن تا بن هم تو بازار نایاب شده. کلی تو اینترنت و سایت آمازون گشتم که بخرمش اما مثه اینکه تا چاپ ۱۰همش همش فروش رفته. خوش به حال نویسندش. فکر کنم اینقدر پولدار شده که دیگه تحویل نگیره.
امروز تولد ابراهیم عضو فعال و بانی و مدیر لایق این وبلاگ بود. متاسفانه امسال نخواست که کیک تولد بده اما به هر جا داره که من از طرف خودم و سایر اعضای 4PE سالروز تولد آقا ابی آقا رو بهش تبریک و شادباش عرض کنیم.
اولین برف زمستونی رو هم دیدیم. آبشار روبروی اتاقم دوباره پرآب شده. کلی مونده تا برفای بالا سرش آب بشن. فکر نکنم دیگه به این زودی ها خشک شه
یه دانشجوی دکترا از اندونزی اینجا هست که خیلی مسلمونه. این آقا یه پسر داره. وقتی اسم پسرشو بهم گفت شاخ درآوردم. اسم پسرش گذاشته علی ربانی هاشمی رفسنجانی. کلی حال کردم از اینکه ملت اینقدر با ایران حال می کنن.
دیشب با چند تا از بچه های ایرونی رفتیم یه رستوران ایرانی. صاحبش مثه اینکه یه ۲۰ سالی از ایرون اومده بیرون. یک جکای یخی می گفت که من همش یاد دوست خوبمون آقای ه. می افتادم. یه جکش این بود که اصفهانیه به بچش می گه همیشه سرپایین راه برو تا لباست کمتر چرک شه تا اینکه پول پودر و ماشین کمتر بشه.
ماه رمضون هم ماه رمضونای قدیم. یاد کمیته بحران بخیر.
هفته قبل بنا بر یک سنت دیرین آبگوشتی درست کردم و یک دعوتنامه ایمیلی به دوستانی که تو این مدت کوتاه پیدا کرده بودم فرستادم. با اینکه بار دومم بود که این غذای لذیذ رو درست می کردم و خیال می کردم که آنطور باید و شاید خوب از آب در نیاد٬ اما در پایان کار به خودم امیدوار شدم. بوی آبگوشت تو راهرو پیچیده بود و همسایه هام همه اشتهاشون توپ تحریک شده بود. بعلت برخی موارد خاص٬ بنده مجبورم که آشپزخونمو با چند نفر دیگه به اشتراک بذارم. در زمانی که آبگوشت داشت جوش می خورد یکی دوتا از این همسایه ها طاقت نیاوردن و وارد آشپزخونه شدند. یکشون که یه پسر چینی هست و همش دنبال غذاهای ارزون می گرده اول از همه پیداش شد. به محض وارد شدن گفت Nice Smile Nice Smile منم که خندم گرفته بود و یاد nice nice علی افتاده بودم گفتم You should say nice smell not smile. (خواهش می کنم). بعد چند دقیقه٬ نفر دوم سر کلش پیدا شد. بعد اینکه کلی از بوی آبگوشت تعریف کرد پرسید what ANIMAL you put in? من اینبارم بازم نتونستم نخندم و مجبور شدم تصحیحش کنم که از این به بعد بگه meat خلاصه آبگوشت که آماده شد با برو بچ کلکشو کندیم. من از این داستان نتیجه می گیریم که درست کردن آبگوشت برای یاد دادن زبان انگلیسی خوبه.( راستی هاشم چطوره )
چهارشنبه ها اینجا با باقی دانشجو ها به سبک ایران میرم فوتبال. دفعه قبلی که رفتم نمی دونم شانسی شانسی چی شد حس مارادونایی بهم دست داد و توپ رو از جلو دروازه برداشتم و پشت سر هم ۴ نفر رو دریبل زدم و توپ رو گل کردم. بعد گل هم بازیام همه دویدن طرف من و شروع کردن به گفتن Persian Ali daee .اینجا بود که من فهمیدم علی دایی هم مشهوره. اما خداییش این واقعه واسه خودمم سورپرایز بود.
آقا علی آقا در پست قبلی به رویدادی بسیار مهم و جالب و هیجان انگیزناک و البته بسیار قدیمی و تکراری و کپی پیستی اشاره کرده بودند که سبب شد یکی از خوانندگان همیشگی وبلاگ در تماسی با اینجانب از این گونه پست ها ابراز انزجار کنن و خواستار عدم تکرار اینگونه روایات شوند. (علی جان من تقصیر ندارم آب حوض هنوز به زانو نرسیده)
بعد مدتها تنبلی و سو تغذیه امروز تصمیم گرفتم علی براتی وار مرغی درست کنم و از لذایذ زندگی بهره مند شم. پوست مرغ رو که می خواستم قلفتی بکنم با پدیده نام آشنای چربی های سفید روبرو شدم و ناخداگاه به یاد دوست چاقی افتادم که سعی می کرد شب ها غذا نخوره تا چربی های سفیدش آب شه اما امان از این طبع شکم پرست که هیچوقت شام رو فراموش نمی کنه.
دیگه تقریبا آخرای حراج لباس و کفش و از این جور چیزاست. به قول بابا گیوه چی حراجا دیگه از ۵۰ درصد هم بیشتر شده٬ پول یکی رو می دی و دو تا می خری. جل الخالق!!!! ما هم رفتیم تا از این ولیمه طعامی ورچینیم اما از هر چی که خوشمون می اومد یا سایزش بهمون نمی خورد و یا اینکه تو قسمت حراجی ها نبود.
تا حالا شده از خودتون بپرسید که چقدر انتقاد پذیر هستید. خیلیها در جواب خودشونو آدم انتقاد پذیری معرفی می کنن اما کافیه یه انتقاد کوچیک ازشون بکنی. اینجاست که یا اصلا قبول نمی کنن و یا بعدا طوریکه ضایع نشن خودشونو اصلاح می کنن. بعضی ها هم که امکان داره حال منتقد بیچاره رو بگیرن و اونو با گل یکسان کنن. همونطوری که براتی و علی همدیگرو با گل یکسان کردند.
یادمه دوستی از صدای شجریان خیلی خوشش می اومد و گاهی اوقات صدای استاد رو با صدای بلند گوش می کرد. گاهی وقتا که بهش اعتراض می کردیم صدای بلند گوی رایانه (کامپیوتر سابق) رو زیادتر هم می کرد. نمونه دیگه همین مربی تیم فوتبالمون که علیرغم اینکه خودشو مقصر می دونه زیر با انتقاد ها نمیره.
تو این ایام بی موضوعی آقا علی آقا تقریبا وبلاگ رو هر روز به روز کردند. جا داره که از ایشون و شهرداری آخن تشکر کنیم (چشم میرم میشورم) ایشالا که روحیه ایشان الگویی باشه واسه هممون
یه خورده هم دانشمند بازی: بعد از دو ماه سردرگمی و سر و کله زدن با مقاله های مختلف٬ امروز بعد از جلسه با سوپروایزرهام فهمیدم که هیچی نفهمیدم!!!