شام و ناهار

آدم تا به مصیبتی گرفتار نشه قدر عافیت رو نمی دونه. هر روز که بر می گردم خونه٬ ماتم می گیرم که حالا واسه شام چی کنم. ناهارام که شده ساندویج پنیر. شامم که مجبورم یه سری غذای آماده مثه همبورگرد و اینجور چیزا بخورم. جا داره من اینجا به نوبه خودم از دوستان گرانقدرم به ترتیب آقای روحی٬ علی و  علی براتی تشکرات ویژه خودم رو ابراز کنم. واقعا طعم آبگوشت های روحی و قرمه علی و مرغ علی براتی هیج وقت از یادم نمی ره.

میگن سپتامبر ماه سرد شدن هوا تو برگنه. اما من از همین الان دارم یخ می زنم.

این جماعت چینی هر جایی که بری٬ یه چندتایشون هست. جالب از همه هم اینه که همشون به هم شبیهن. با دوتاشون داشتم ice breaking می کردم. بهشون گفتم شما دوقلو هستین؟ کلی بهشون برخورد. یکیشون گفت به نظر ما هم تموم خارجی ها مثه همن.

این عکس رو هم ببنید

 

تابعیت دوم؟

اگر یادتان باشد چند پست در مورد آقایی ایرانی نوشتم که حرف های جالب و بعضانامانوس می زند. یک روز این استاد مسلم تجربه،در مورد راه های گرفتن تابعیت دوم سخن می راندومی گفت که خیلی ها به حیل مختلف سعی در گرفتن آن دارند.به گفته وی بنابر گزارشات اداره مهاجرت،دین هایی مانندمسیحیت ٬درایران با محدودیت مواجه هستند.ایشان به طرز وصف ناپذیری ازحضرت عیسی حرف می زد که انگار در تولدش دستی داشته!وادامه می داد که  گرویدن به این دین علاوه بر برخورداری ازکمک معنوی کلیسا (تسریع در کارصدور پاسپورت)٬ کمک مادی(پرداخت مقرری یا چیزی شبیه به این)را هم به همراه دارد.و در توجیه این گرویدن هم می گفت که چه فرقی می کند که دین آدم چه اسمی داشته باشد.اسلام باشد،مسیحیت باشد یایهودیت .مگرخدای محمدباخدای عیسی و موسی چه تفاوتی دارد؟! به شوخی گفتم ظاهرا که خدای عیسی پولدارتر از خداهای بقیه است!!!او با کمال شرمندگی از راه دیگری هم صحبت می کرد،همجنسباز بودن یا شدن!! البته فورا تبصره  آورد که  این روش دیگر کاربردی ندارد چون که باز هم طبق گزارشات اداره مهاجرت،در ایران پسر ها به راحتی می توانند دست در دست هم در خیابان راه بروند و یا میهمانی هایی بدون دردسر(ازجنس پسرانه) داشته باشند!وباز برای شوخی گفتم که مسلما آزادی به این اندازه در هیچ جای دنیا نمی تواند وجود داشته باشد!!!

...برای من هنوز جای سئوال است که آیاگرفتن تابعیت یک کشور دیگر اینقدر ارزش دارد؟؟!!

صبح برای رزرو بلیت کنسرت٬ تماس گرفتم.خانمی  گوشی را برداشت و به دلیل اینکه انگلیسی خوب حرف نمی زد و من هم آلمانی خوب حرف نمی زدم٬ نه من او را  می فهمیدم نه او من را!نهایتا آدرس ایمیل داد و گفت که در ایمیل برایت توضیح می دهم.عصر ایمیل یک جمله ای زده بود که:لطفا زنگ بزنید!!!

 دقت که کرده ام علت انگلیسی حرف نزدن آلمانی ها بیشتر به بلد نبودنشان مربوط می شود تا حس هایی مثل ناسیونالیست بودن و ...

وقتی حس حرف زدن نباشد!

- تلفن را که برداشتم٬ پشت خط کسی بود از یک موسسه لاتاری که یک ریز حرف می زد.بعد ده دقیقیه حرف زدن٬ پرسید که شما تا به حال لاتاری بازی کرده اید ؟(تنها قسمتی از مکالمه که فهمیدم!)گفتم: نه!گفت پس زود تر می گفتید که توضیح نمی دادم. گفتم: شما باید زودتر می پرسیدید!گفت بله راست می گویید.و برای اینکه اعصابش را بیشتر خرد کنم گفتم که از حرفهایتان٬ فقط سوال آخرتان را فهمیدم!!!

- روزی هم یکی آدرس پرسید و کلی هم چیز گفت که طبق معمول نفهمیدم.گفتم ببخشید میشه سوالتون رادوباره به انگلیسی تکرار کنید؟؟!!

- در عالم خودم سیرمی کردم که ۲ نفر از مبلغان مسیحیت سر رسیدند و شروع کردند به حرف زدن.من هم کامل گوش کردم و باز مثل همیشه حس اذیت کردن دیگران گل کرد و گفتم میشه به انگلیسی بگید!بیچاره ها هم تمام زورشان را جمع کردند و با انگلیسی دست وپاشکسته گفتند که شما دوست دارید در مورد کتاب مورمون* بشنوید؟و من هم گفتم: نه مو اصلا وقت ندارم!!!

- یک روز هم باران شدیدی می بارید.خانمی پرسید که اتوبوس خط ۲۵ رفته؟من هم همین طوری گفتم بله!بعد پنج دقیقه سوار خط ۲۵ بودم و دیدم که آن خانم در زیر باران می دود تا بتواند اتوبوس را در ایستاه بعد بگیرد!!!

نتیجه گیری اخلاقی:به قول آن همشهری عزیز من خودم اینطوری نیستما٬ اخلاقم اینطوریه!!!

*(The Book of Mormon( Another Testament of Jesus Christ

 

آگهی ترحیم

      اوست پایدار

     سعید آرام جان من کجا رفتی نمی بینم       به میز تو نظر کردم تو را آنجا نمی بینم

   شدی فارغ ز درد و غم کنون که می روی نروژ    چقدر خوب شد که دیگر من تو را هرگز نمی بینم

با نهایت تاسف و تاثر از رفتن ناگهانی شادروان:

              مهندس سعید

دوستی مهربان-برادری دلسوز-پسری فداکار-همکاری لایق- ورزشکاری غیور و هنرمندی توانا را به اطلاع کلیه دوستان و همولایتی هایش می رسانم. به همین مناسبت مجلس شام آن مرحوم روز سه شنبه مورخ ۸/۳/۸۶ واقع در رستوران پنتری خیابان ویلا  با حضور متوفی برگزار می گردد. .حضور شما سروران گرامی باعث شادی روح آن مرحوم وتسلی خاطر بازماندگان خواهد شد.

 خانواده های داغدار:

حقیقت-نورعلیشاهی-سخاوتی-براتی-اظهر-حاجیلو-خسروی-حسن زادگان- متاله-

پر تقالی ..........

   

انتخابات در بن

در انتخابات شورای شهرامسال تنی چند از همشهری های بنده جو گیر شده و تبلیغات جالب و بعضا خنده داری کرده بودند.شاید ذکر چند نمونه خالی از لطف نباشد!

یکی نوشته بود : "کلکم راع و کلکم مسوول - امام خمینی." ایشان فراموش کرده بودند که این حدیث از پیامبر اسلام می باشد! دیگری ضمن معرفی خود به عنوان کارشناس علوم ریاضی از دانشگاه تبریز٬ نوشته بود :"افتخارم این است که با این سظح سواد٬ شغلم بنایی و کارگری است." ایشان دانشجوی فوق دیپلم دانشگاه آزاد بوده و قادر به گرفتن مدرک هم نشده اند! فردی هم با معرفی خود٬تاکید کرده بود که:"تحصیلاتم را با موفقیت به پایان رساندم." منظور ایشان هم ازتحصیلات٬ دیپلم دبیرستان بود! شخصی  هم واقعا  جوگیر شده٬با احساسی مملو از وظیفه شناسی ٬با شعار:"یاری محرومان٬ مشورت با مردم٬ رفع مشکلات بیکاری ٬ایجاد ورزشگاه٬ احداث بیمارستان"وارد میدان شده بود.   شعار "می دانم که می توانم. به عمل کار برآید به سخندانی نیست" نیز ثابت کرد که بن نیز مثل سایر دنیا در حال احمدی نژادی شدن است! یکی هم با رنج نامه٬ دل مردم را کباب کرده بود و در آخر هم گفته بود که:"...همشهری های عزیزم!  اگه به من رای بدین٬ می رم فریاد می زنم و براتون بودجه می گیرم ." استفاده از القابی مثل قاسم برقی یا  عباس علمدار هم به عنوان یک راه جالب جذب آرا٬ انتخابات شده بود!