یک روزیک مرد در پارک مرکزی نیویورک قدم می زد.ناگهان دخترکی را دید که مورد حمله یک سگ قرار گرفته بود. او به طرف دخترک دوید٬شروع به جنگیدن با سگ کرد و موفق شد سگ را بکشد و دخترک را نجات دهد. پلیسی که واقعه را می دید به طرف مرد رفت و گفت:تو یک قهرمانی! فردا روزنامه ها می نویسند که:
'' یک نیویورکی جان دختر بچه ای را نجات داد.''
مرد گفت اما من نیویورکی نیستم.پلیس گفت که خب می نویسند که:
'' یک آمریکایی جان دختر بچه ای را نجات داد.''
مرد گفت که من آمریکایی نیستم.پلیس پرسید: پس کجایی هستی؟
مرد جواب داد: ایرانی.
روز بعد روزنامه ها نوشتند:
''یک مسلمان افراطی سگ بی گناهی را کشت!''
با درود و سلام؛
بسیار خرسندم از اینکه به سرای شما راه یافته ام و بسی استفاده بردم .
فرصت کردید به بنده هم سر بزنید.
در مورد تبادل لینک نظرتون را بهم بگین
ومنو از نظرات ارزنده خود بهره مند سازید
با احترام
چه داستان کوتاهی....و...
داستان بود؟
نمیدونم شاید باید کمتر متعصب باشیم..مگه خودمون چی هستیم؟تا حالا نشده به یه افغانی یا کولیه پاکستانی به یه چشم دیگه نگاه کنیم؟در صورتی که به یه توریست اروپایی این طور نگاه نمیکنیم...خب ما هم...بی خیال
۱- این جوک خیلی قدیمی بود
۲- اوریژینالش مال پاکستانی هاست
سلام. چه متن جالبی بود واقعا...درسته که تلخه ولی حقیقت بود.
موفق باشید.
سلام
علی جان یاد چند سال پیش افتادم که مردم سامان به خاطر اینکه سامان فرمانداری نداشت راهپیمایی کردند و در اخبار استان آن راهپیمایی را اعتراضی به رای دادگاه میکونوس بیان کرد.